داستان فیلم در آینده ای نزدیک جریان دارد و داستان سفر طولانی 30 مرد و زن جوان به فضا را روایت می کند. آن ها طی یک ماموریت چند نسلی به دنبال یافتن خانه ای جدید هستند. اما این ماموریت به دیوانگی کشیده شده و آن‌ها نمی‌توانند واقعیت را از توهم تشخیص دهند و …

مادری گرفتار و تنها هرچه که دارد را فدا می کند تا تحصیلات و شرایط عالی برای فرزندش فراهم کند اما زمانی که نمی تواند از پس شهریه های مدرسه بر بیاید و همچنین نمی تواند اجازه دهد تا پسرش در مدرسه های سطح پایین وخطرناک تحصیل کند حرکتی را آعاز می کند که علاوه بر آینده فرزندش آینده هزاران نفر دیگر را نجات ...

داستان فیلم درباره فردی به نام جان کانستنین می باشد. او قبلا به خاطر گناهانی که انجام داده و در نهایت خودکشی اش به جهنم رفته است اما زندگی دوباره ای به او عطا می شود تا اینکه با انجام کارهای نیک به بهشت برین راه یابد. در ادامه اما با ورود به ماجرایی خطرناک، بالاخره باید به مبارزه با شیاطین برود که قصد دارند به دنیا آمده و …

آقای بین به آمریکا سفر می کند و به او مسئولیت نقاشی گرانبهایی را می دهند تا اینکه نقاشی را خراب می کند و...

پس از اینکه کتنیس اوردین به پرنده مقلد ملقب میشود، او به همراه اهالی منطقه ۱۳ برای سرکوبی پایتخت و برپایی انقلاب رهسپار میشوند …

اندرو (مایلز تلر) که پدرش یک نویسنده ناموفق است و وضع مالی زیاد خوبی ندارد وارد یک آکادمی موسیقی می شود تا هنر درام خود را به مرحله حرفه ای برساند اما در آنجا با مربی ای بسیار سخت گیر روبرو می شود که…

دزدی عاشق زنی می شود اما زن می میرد. زمانی که او متوجه می شود قدرت زنده کردن مردگان را دارد تصمیم می گیرد تا جان او را نجات دهد...

جان مک کلین برای کمک به پسر نافرمانش جک، به روسیه سفر می کند اما متوجه می شود که جک یک مامور سی آي ای است که قصد دارد از دزدی یک اسلحه اتمی جلوگیری کند. این مسئله باعث می شود تا پسر و پدر همراه شوند تا جلوی این نیرو های زیرزمینی را بگیرند...

سالها پس از اینکه یک بیماری بیشتر انسانها را از بین برده و تعدادی از آنها را تبدیل به هیولا کرده،تنها بازمانده نیویورک تلاش می کند برای این بیماری یک درمان بدست بیاورد...

یک پسر بچه روبات که با تکنولوژی بسیار پیشرفته‌ای ساخته شده است، هرکاری میکند تا بتواند به پسری واقعی تبدیل شده و دوباره عشق مادرش را که یک انسان واقعی است، بدست آورد.

 «فارستر» (کانري)، نويسنده اي که پس از بردن جايزه ي پوليتسر در چند دهه ي قبل ديگر کتابي ننوشته، و «جمال» (براون)، پسري شانزده ساله که اشتياقي نهفته براي نوشتن دارد، در دنياي خود زندگي مي کنند. «جمال» روزي از سر اتفاق با «فارستر» آشنا مي شود. اين دو، پس از آشنايي اوليه، يک ديگر را به نوشتن تشويق مي کنند و به رغم تفاوت سن و پايگاه طبقاتي شان، با هم رفيق مي شوند.